کروک وسط خیابون، نقاشی میفروخت.
یه تابلوی خاص داشت به اسم: «مورچه روی دیوار»
ولی کسی محل نمیذاشت… چون همون عکس، پسزمینهی گوشی تمساحا شده بود 😐
با دل شکسته رفت پیش لوک…
لوک گفت:
«الان که عصر NFTئه، کی تابلو میخره؟»
NFT؟ نه ماهی بود، نه بیماری…
یه برگه مالکیت دیجیتال که میگفت:
«این اثر مال کروکه، حتی اگه همه عکسشو ببینن!»
کروک با ذوق وارد دنیای NFT شد، فروخت، پول درآورد، خوشحال شد…
تا اینکه ✨ «قورباغههای فضایی» ✨ وارد شدن!
یه شب، همهچی رو خرید…
یه صبح، همهچی دود شد.
📌 نتیجه؟
تو دنیای NFT، فقط اونایی برندن که بلد باشن کی بفروشن… نه چی بخرن!